27 هفتگی شما...........

سلام دخترم ............از تکونات معلومه که حالت خوبه..........ولی حال مامان اصلا خوب نیست....... .

سه شنبه  هفته پیش با بابا تصمیم گرفتیم برای سه روز بریم شمال که هم بریم ویلای جدید بابا جون هم یه

اب و هوایی عوض کنیم . خلاصه سه روز اونجا بودیم و رفتیم انزلی و کلی برات خرید کردیم و حسابی خوش گذشت تا اینکه جمعه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم بعد از ظهر با مامانی اینا راه بیوفتیم سمت تهران که ساعت ۳ خبر دادن حال با با بزرگم بد شده تا بابا جون رفت که به بیمارستان برسه بابا بزرگم فوت کرد و ساعت ۳.۵ خبر داد که تموم کرده منم از اون روز حسابی تو یه شک هستم ............

بابا بزرگ بزرگ خاندان ما بود و جاش خیلی خالی......

ما جمعه و دیروزم شمال موندیم تا دیشب بعد مراسم خاک سپاری برگشتیم چون بابات کار داشت نتونستیم برای سوم بمونیم ولی خوبه مراسم هفتم تهران و ما میتونیم باشیم.......

راستی قرار بود یک تیر یعنی شنبه جشن سیسمونی شما باشه که در حال حاضر بهم خورد.

برای بابا جون دعا کن خدا بهش صبز بده تا بتونه داغ پدرشو تحمل کنه دخترم.........

شما الان سه روز وارد ۲۹ هفتگی شدی و حسابی داری بزرگ میشی عشقم