یکتایکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

یکتای من

خاطره زایمان........

1392/10/19 11:01
نویسنده : مامان یکتا
321 بازدید
اشتراک گذاری

5شنبه 31مرداد بود که بعد از 3روز از خونه مامانم اومده بودم خونمون .همون روز صبح شوهرم وقتی میخواست بره سرکار هرکاری کرد ماشین استارت نخورد و روشن نشد خلاصه قرار شد بعد از ظهر امداد خودرو بیاد و ماشین و اکی کنه ............وقتی ماشین ردیف شد شوهرم گفت که حاضر بشم تا بریم بیرون و یه دوری بزنیم این طوری باطری ماشینم بیشتر شارژمیشه.خلاصه راه افتادیم سمت پارک نیاوران ......اون شب نیت کردیم حسابی پیاده روی کنیم تا زایمان راحتی داشته باشم خلاصه کلی پله بالا و پایین کردیم و راه رفتیم و خندیدیم و حرف زدیم ..........منم گهگاهی دلم میگرفت و ول میکرد که همش به خودمون میگفتیم مال پیاده روی زیاده.........وقتی خسته شدیم رفتیم رستوران بوف و شام خوردیم ...............شوشو گفت بریم امامزاده قاسم نمازمونو بخونیم و بعد بریم خونه که من مخالفت کردم و گفتم دلم درد میکنه و بهتره بریم خونه استراحت کنم......خلاصه بعد از کلی ترافیک رسیدیم خونه و بعد استراحت نمازمو خوندمو یه لیوان گل گاو زبون و روغن کرچک خوردمو رفتم رختخواب........تا ساعت 1نی نی سایت بودمو با بچه ها میچتیدیم...........خلاصه ساعت 5صبح بود که یه دفعه از خواب پاشدمو حس کردم لای پام خیس شده دست زدم که ببینم ترشح یا نه که متوجه شدم ترشح نیست و یه اب داغه,اومدم بلند شم برم دستشویی که یهو دیدم کل تختخواب و زمین خیس شد شوشو رو بلندصدا زدم و گفتم کیسه ابم پاره شده سریع شماره مامان اینا رو بگیر .......حسابی هل کرده بودمو کلی هم ازم اب میرفت شوهرم شماره مامانمو گرفت و گوشیو داد به من منم به مامانم گفتم کیسه ابم پاره شده ما داریم میریم بیمارستان..........اینو بگم که تازه قرار بود با مامان اینا بعد از ظهر بریم بیمارستان چمرانو ببینیم.............خلاصه لباس پوشیدمو ساک و کریر بچه رو برداشتیمو یه فیلم کوتاه گرفتیم و شوشو منو از زیر قران رد کردو رفتیم پارکینگ که راه بیفتیم شوهرم اومد ماشینو روشن کنه که هر کاری کرد روشن نشد و حسابی عصبانی بودیم سریع با اون وضعیت رفتم بالا و شماره اژانسو گرفتم و تقاضای یه ماشین کردم که گفت الان ماشین نداریم ..........خلاصه چون پدر بزرگم پارکینگ ندارن ماشینشونو تو پارکینگ ما میزارن ماشین اونو برداشتیمو راهی شدیم  ........چند دقیقه بعد از رسیدنمون مامانم اینا هم رسیدنو با هم رفتیم داخل بیمارستان چمران ............نگهبان جلوی مامانم اینا رو گرفت و مانع اومدنشون شد و من و شوشو رفتیم بلوک زایمان.......وقتی وارد شدم دو تا مامای مسن با لباسای شلخته و کثیف اونجا نشسته بودن گفتم بیمار خ دکتر میر شریف هستم زایمان طبیعی میخوام کیسه ابمم پاره شده خلاصه گفت شلوارتو دربیار تا معاینه ات کنم..............با وضع بدو دردناکی منو معاینه کرد و بعد گفت لگنت اصلا خوب نیست و باید سز بشی..........با دکترم تماس گرفت و گفت یه فینگر باز شده و لگن خوبی نداره بعد منو با همون وضع فرستاد با شوشو برم حسابداری............خلاصه اومدم پایین که بریم حسابداری دیدم مامانم داره با دکتر تلفنی صحبت میکنه........منم با ناراحتی گفتم ماماشون خیلی بده نگهبانی هم نمیزاره شما بیایدو این چیزا.......خلاصه دکترم که دید من از بیمارستان خیلی ناراضی ام گفت باشه برو نجمیه من میام اونجا.........ما هم راه افتادیم سمت نجمیه و ساعت 7اونجا بودیم وقتی وارد شدم دیدم کلیه پرسنل دارن شیفت عوض میکنن و منتظر موندم شیف صبح سرحال و تمیز با لباسای یک دست و همه جوون بودن بهم گفتن برم اتاق معاینه و سونو  و از مایشامم ببرم ..........رفتم اتاق معاینه بعد از معاینه ماما با دکترم تماس گرفت و گفت دهنه رحم 2سانت باز شده و لگنمم خوبه و بد نیست.......بعد بهم لباس داد و گفت لباسامو عوض کنم بدم بیرون منم لباسامو عوض کردمو دادم مامانمو باهاشون خدافظی کردم رفتم برای تنقیه .........یه خانم مهربونی اومد و بهم گفت رو به دیوار رو تخت دراز بکشم بعدم یه دما سنج کذاشت زیر زبونمو یه چیزکوچیک وارد مقعدم کرد و از طریق اون یه ماده صورتی رنگ کف مانند وارد بدنم شد بعد بهم گفت حالا ساعت 7:30تا 8راه برو برو دستشویی تا تخلیه بشی خلاصه تا 8 کار تخلیه تموم شد و بردنم اتاق درد.............دوتا از 4تا تخت پر بود منم رفتم روی یه تخت دیگه نشستم و منتظر ماما شدم....ماما اومد و انژیو کت و به دستم زد و سرمو وصل کرد ............منم دراز کشیدم .......ساعت 8:20بود که درد هایی میومد و میرفت 8:30دردها شدت گرفت ولی هنوز چیزی از سرمم نگذشته بود ........که دردام شدت گرفت و صدام در اومد  ماماها تعجب کردن که چطور به این زودی دردم گرفت و فکر کردن بی خودی داد میزنم و یه مامایی با مهربونی بهم گفت کمتر داد بزنم و ارامش بقیه رو بهم نزنم خلاصه 8:40بود و من همچنان درد داشتم که ماماها بهم گفتن بهتره معاینه ام کنن شاید واقعا درد داشته باشم بعد معاینه ماما گفت افرین چه پیشرفتی دهنه رحم 4سانت باز شده و عالی...........از اون طرف دکترم به مامانم اینا گفته بود ظهر میاد بیمارستان و اونام نگران نباشن و برن خونه استراحت کنن چون اگر خوب پیش بره احتمالا من بعد از ظهر فارغ میشم..........خلاصه ساعت 9:30شد و دردا هم شدید که مامارو صدا کردمو گفتم من اپیدورال میخوام.........گفت باید دهنه رحمت 6سانت باز بشه و دکترتم بیاد برای همین به دکتر زنگ زدو گفت که بیاد دکترم یک ربع به 10بود که گفت داره راه میوفته..........ماما اومد بهم گفت نگران نباشم دکترم تو راه .......خلاصه 10:20بود که ماما و صدا زدمو گفتم تورو خدا منو معاینه کنید ببینید 6سانت شد یا نه ؟من دیگه طاقت ندارم که ماما معاینه هم کرد و گفت عالی 6سانت شده و دکترت که اومد میری برای اپیدورال.........خلاصه 10:45بود که دکتر رسید بالای سرمو با کلی مهربونی نوازشم کرد و صدای قلب بچمو گوش داد و ماما بهش گفت 6سانت باز شده میتونه بره اپیدورال که دکترم ازم خواست که خودشم یک بار معاینه کنه..........بعد معاینه دکتر گفت عالی 9سانت باز شدی و چیزی نمونده تا زایمان اگه اپیدورال نکنم و باهاش همکاری کنم 20دقیقه دیگه دخترم بغلمه ولی اپیدورال روند و کند میکنه و امکان داره 2ساعت طول بکشه و همون عوارض بی حسی سزارینم داره خلاصه قبول کردم همکاری کنم و طبیعی طبیعی زایمان کنم دکتر بهم گفت بعد از شروع درد زور بزنم .............دردا دیگه شدت گرفته بود و فقط داد میزدمو دکترم ارومم میکردحس دستشویی داشتم .........دکتر بهم گفت برم دستشویی و خودمو بشورمو هروقت دردم گرفت روی زمین به حالت دستشویی بشینمو زور بزنم..........خلاصه زور میزدم و دردام شدید بود اومدم از دستشویی بیرون و دکتر گفت هر وقت درد نداشتی خوب نفس بکش ولی دردام یکسره بود و مجال نفس نمیداد بهم اکسیژن وصل کردن و دکتر گفت بزار معاینه اخر و انجام بدم بعد معاینه گفت سر بچه رو دیدم و اروم پاشو بریم اتاق زایمان تو راهرو تا اتاق زایمان چند دفعه رو زمین نشستم و زور زدم خلاصه دکتر و ماما کمکم کردن رفتم رو تخت زایمان و بعد دوتا زور مداوم و شدید و یه برش خیلی جزیی یکتای من به دنیا اومد و بهترین روز زندگی منو رقم زد...........بعد از بیرون اوردن دخترم دکتر بند نافشو قیچی کرد و ساکشن معده شو انجام داد و بردش تخت مخصوص نوزاد و گره ناف و زدو بهم گفت تا یک ربع دیگه جفتت میاد بیرون و بعد کار بخیه رو انجام میدم من که فقط به یکتا فکر میکردم دیگه هیچ دردی و حس نمیکردم به محض برگشتن دکتر بالای سرم و ظرف 5دقیقه جفتم به راحتی اومد بیرون و من حسابی سبک شدم........بعد دکتر شروع کرد به بخیه زدن که چون من عمل زیبایی میخواستم یه کم سوزشش بیشتر بود ولی وقتی درد زایمانو تحمل میکنی دیکه همه اون دردا برات هیچه..........خلاصه11:20یکتا به دنیا اومد و ساعت 12:15کار بخیه تموم شدو من مشغول شیر دادن به یکتا شدم..........ساعت 1وارد بخش شدم و چون اتاقمvipبود حسابی راحت بودمو همه پیشم بودن و تا ساعت 11شبم ملاقات داشتم چون ملاقات ازاد بودم ........خلاصه یکتای من با وزن 3100گرم و قد51 در تاریخ 1شهریور 92به دنیا اومد.................خدایا به خاطر همه چیز ازت ممنونم................یکتای عزیزم قدمت مبارک باشه مامانی...........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان علی
22 دی 92 13:05
وای اولش چقدر سخت بود عزیزم خدا را شکر بیمارستان بعدی اذیتت نکردن و دکترت هم به موقع آمد ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتای من می باشد