یکتایکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

یکتای من

زردی یکتا جونم

روز 4تولدت توی ازمایش غربالگری مشخص شد که یکم زردی داری و برای احتیاط باید 24ساعت زیر دستگاه تو خونه باشی...............منم از بیرون برات دستگاه اجاره کردم............اون شب بدترین شب عمرم بود..........یکتای من حسابی بیقراری میکردی و میخواستی که بغلت کنم............   ...
22 دی 1392

اولین سفر یکتا خانم...............

5شنبه 21شهریور رفتیم شمال و تا 3شنبه هم موندیم حسابی به هممون خوش گذشت............. و این اولین سفر دختر مامان بود.............. با بابا و بابا جون اینا و عمو ها و عمه های من کلی گردش رفتیم اینم عکس شما توی جنگل سیاهداران تالش که رفتیم     ...
22 دی 1392

خاطره زایمان........

5شنبه 31مرداد بود که بعد از 3روز از خونه مامانم اومده بودم خونمون .همون روز صبح شوهرم وقتی میخواست بره سرکار هرکاری کرد ماشین استارت نخورد و روشن نشد خلاصه قرار شد بعد از ظهر امداد خودرو بیاد و ماشین و اکی کنه ............وقتی ماشین ردیف شد شوهرم گفت که حاضر بشم تا بریم بیرون و یه دوری بزنیم این طوری باطری ماشینم بیشتر شارژمیشه.خلاصه راه افتادیم سمت پارک نیاوران ......اون شب نیت کردیم حسابی پیاده روی کنیم تا زایمان راحتی داشته باشم خلاصه کلی پله بالا و پایین کردیم و راه رفتیم و خندیدیم و حرف زدیم ..........منم گهگاهی دلم میگرفت و ول میکرد که همش به خودمون میگفتیم مال پیاده روی زیاده.........وقتی خسته شدیم رفتیم رستوران بوف و شام خوردیم ........
19 دی 1392

تولد مامان................

سلام خوشگلم...................امروز تولد مامان بود................مرسی که تبریک گفتی.............. بابا فکر میکرد شما امروز میای که نیومدی.............ولی واقعا بیصبرانه منتظر اومدنتیم.................. دیشب شام مامانی و بابا جون و پدر جون و عزیز جون و دایی رضا اومدن خونمونو واسه مامان یکتا خانم تولد گرفتن........... امروزم از صبح همه زنگ زدن واسه تبریک و همشونم اول از همه اسم شما رو پرسیدن که من به هیچکدوم نگفتم.................. کمتر از 20روز دیگه پیش منی دخترم.................من که مطمئنم تا هفته دیگه میای عشقم............. دوست دارم دختر ماه من...............
19 دی 1392

38 هفتگی............

سلام دختر خوشگل و نازم............... ببحشید که با تاخیر میام برات مینویسم اخه این روزا مشغول تمیز کردن خونم تا وقتی گل نازم میاد همه جا تمیز باشه............. چهارشنبه با مامانی رفتیم سونو دکتر تیمورزاده بعد 2/5ساعت نوبتمون شد .........خلاصه اقای دکتر همه چی شما رو به ما نشون داد و گفت رشدتون کامل شده و مامانی باید منتظر اومدنتون باشه.............اخ جوووووووووووووووووون خلاصه روزای اخره که تو دل مامانی.........دلم برای لگدات تنگ میشه دخترم راستی باکید کرد دوباره که شما یه دختر تپلی هستی.....هوراااااااااااااااااااا وزن شما 3کیلو شده بود و دکتر اوایل شهریور و موقع اومدن شما تخمین زد.............. خیلی خیلی دوست دارم نازنینم و شدید...
19 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتای من می باشد