یکتایکتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

یکتای من

خاطره زایمان........

5شنبه 31مرداد بود که بعد از 3روز از خونه مامانم اومده بودم خونمون .همون روز صبح شوهرم وقتی میخواست بره سرکار هرکاری کرد ماشین استارت نخورد و روشن نشد خلاصه قرار شد بعد از ظهر امداد خودرو بیاد و ماشین و اکی کنه ............وقتی ماشین ردیف شد شوهرم گفت که حاضر بشم تا بریم بیرون و یه دوری بزنیم این طوری باطری ماشینم بیشتر شارژمیشه.خلاصه راه افتادیم سمت پارک نیاوران ......اون شب نیت کردیم حسابی پیاده روی کنیم تا زایمان راحتی داشته باشم خلاصه کلی پله بالا و پایین کردیم و راه رفتیم و خندیدیم و حرف زدیم ..........منم گهگاهی دلم میگرفت و ول میکرد که همش به خودمون میگفتیم مال پیاده روی زیاده.........وقتی خسته شدیم رفتیم رستوران بوف و شام خوردیم ........
19 دی 1392

تولد مامان................

سلام خوشگلم...................امروز تولد مامان بود................مرسی که تبریک گفتی.............. بابا فکر میکرد شما امروز میای که نیومدی.............ولی واقعا بیصبرانه منتظر اومدنتیم.................. دیشب شام مامانی و بابا جون و پدر جون و عزیز جون و دایی رضا اومدن خونمونو واسه مامان یکتا خانم تولد گرفتن........... امروزم از صبح همه زنگ زدن واسه تبریک و همشونم اول از همه اسم شما رو پرسیدن که من به هیچکدوم نگفتم.................. کمتر از 20روز دیگه پیش منی دخترم.................من که مطمئنم تا هفته دیگه میای عشقم............. دوست دارم دختر ماه من...............
19 دی 1392

38 هفتگی............

سلام دختر خوشگل و نازم............... ببحشید که با تاخیر میام برات مینویسم اخه این روزا مشغول تمیز کردن خونم تا وقتی گل نازم میاد همه جا تمیز باشه............. چهارشنبه با مامانی رفتیم سونو دکتر تیمورزاده بعد 2/5ساعت نوبتمون شد .........خلاصه اقای دکتر همه چی شما رو به ما نشون داد و گفت رشدتون کامل شده و مامانی باید منتظر اومدنتون باشه.............اخ جوووووووووووووووووون خلاصه روزای اخره که تو دل مامانی.........دلم برای لگدات تنگ میشه دخترم راستی باکید کرد دوباره که شما یه دختر تپلی هستی.....هوراااااااااااااااااااا وزن شما 3کیلو شده بود و دکتر اوایل شهریور و موقع اومدن شما تخمین زد.............. خیلی خیلی دوست دارم نازنینم و شدید...
19 دی 1392

36 هفتگی دخملم...

سلام دختر نازم............... چهارشنبه به خاطر دردام و اسهالی که گرفته بودم اورژانسی رفتم دکتر .....خانم دکتر تشخیص داد که باید نوار قلب از شما بگیرن بعد از دوسری نوار قلب خیالم راحت شد که حال دخترم خوبه خوبه............ امروز مامانی ام ار ای شونو برد به دکتر نشون داد و دکتر گفت باید فردا به مدت 5روز بیمارستان عرفان بستری بشه و کورتن بزنه ..........دخترم تو با قلب نازت از خدا بخواه که مامانی خوب خوب بشه و دیکه چیزیش نشه............الهی امین
19 دی 1392

34 هفتگی.............

سلام گل دختر مامان............. خوبی عروسکم؟ دلم برات خیلی تنگ شده مامانی ....دارم لحظه شماری میکنم که بیای بغلم........ 5شنبه برای مراسم چهلم بابا بزرگم مجبور شدیم بریم شمال امروز صبحم رسیدیم هم شما حسابی خسته شدی هم من............. تازه دایی رضا هم با ما برگشت الانم خونه ماست .....مامانی و بابا جونم دارن ازشمال برمیگردن و برای افطار میان خونمون............ راستی جوجه مامان و بابا علیرضا الان دیگه واسه خودت خانمی شدی قربونت برم ......... فردا برای چکاب ماهیانه نوبت دکتر دارم صدای قلب نازنینتم میشنوم............ راستی هر وقت دختر عموم یاسمینو که تازه چهل روزش شده بغل میکنم  شما حسابی مامان و لگد بارون میکنی ..........حسودی ن...
19 دی 1392

نگرانی های مادرانه..

سلام عسل مامان..............   این هفته برام هفته خوبی نبود چون شما خیلی کم تکون میخوردی و من همش نگرانت بودم خوشگلم............... مامانت حسابی سرما خورده و همه نگرانیش اینه که شما مریض نشی خدایی نکرده............... یه خبر خوبم برات دارم عشقم ....دیروز سرویس خوابتو اوردن.............هوررررررررررررررررررررااااااااااا............ امتحانای مامان و بابا هفته دیگه شروع میشه برامون خیلی دعا کن دختر نازم............. میبوسمت.............خیلی دوست دارم........................ شما الان این شکلی هستی با قد۳۰ سانتی متر و نزدیک ۵۰۰گرم   بی صبرانه منتظر امدنت هستیم   ...
19 دی 1392

24 هفتگی..........

سلام دختر نازم ...........   مامانی یه چند روزی درد شدیدی داشت و نمیتونست اصلا راه بره یا حتی دراز بکشه خیلی سخت بود الان خدارو شکر بهترم........ یکشنبه هفته پیش رفتم مطب خانوم دکتر میر شریف و صدای قلبتو شنیدم بعدشم از مطب رفتم برات یه تاپ و یه دسمال سر خوشگل خریدم و اومدم خونه................ شنبه هفته پیشم مامانی و دایی رضا اومدن اتاقتو باهم کم و بیش چیدیم دایی رضا هم صندلی غذا تو وصل کرد . .............. . راستی من و بابا اسم قشنگتو انتخاب کردیم ولی میخوایم وقتی به دنیا اومدی به همه بگیم............ ۱ تیر ماه جشن سیسمونی شما خانمی خوشگله و من کلی کار دارم به خدا میسپارمت نفس مامان......... الان دختر مامان حود ۹۰۰گ...
19 دی 1392

23هفتگی...........

سلام دختر نازم..........   امروز رفتم دکتر و صدای قلب نازتو گوش کردم ...........ان شالله ۱۲۰سال قلبت بزنه عشقم هنوزم نتونستیم اسم قشنگ شما رو قطعی کنیم همش دودلیم مامانی ............خودت هر اسمی و که دوست داری به قلب مامان بنداز تا برات بزارم خانمی من............... راستی عزیزم تقریبا با مامانی اکثر وسایلاتو خریدیم گلم.......... امتحانای مامانی داره شروع میشه و هیچی ام بلد نیست تو با قلب نازت برای مامانت دعا کن فرشته من مواظب گلم باش به خدا میسپارمت زیبای من                             ...
19 دی 1392

خرید...........

سلام عشق مامان............. امیدوارم  به لطف خدا خوب باشی نازنینم   دیروز من و باباو مامانی و باباجون رفتیم خیابون بهار و ست کالسکه خوشگلی رو که برای شما سفارش داده بودیم تحویل گرفتیم و بعد اوردیم برات تو اتاقت گذاشتیم تا به وقتش برات بچینیم............... امروزم مامانی داره میاد دنبالم تا بریم یه سری خورده ریزای دیگه شما رو بخریم از وقتی هم مامانی زنگ زده شما حسابی داری تو شمک مامان شیطونی میکنی قربونت برم مواظب خودت باش عسل مامان                                &nb...
19 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یکتای من می باشد